روزی یک قصاب به شیخ رجبعلی خیاط مراجعه کرد و گفت:
آقاجان، فرزندم در بستر مرگ افتاده و خوب نمی شود. کاری بکنید!
شیخ توجهی کردند و سپس فرمودند:
«تو فلان روز یک گوساله را در مقابل چشمان مادرش سر بریدی، آن گاو، تو را نفرین کرده و می گوید فرزندم را کشت، باید فرزندش بمیرد!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
*** بخش نظرات ***
- لطفا از ارسال نظر به عنوان «ناشناس» خود داری کنید.
- برای ارسال پیام، نظر به عنوان «نام/آدرس اینترتی» را انتخاب کنید. و چناچه فاقد آدرس وب هستید، آدرس اینترنی را خالی بگذارید. و تنها نامتان را درج کنید.
با سپاس